چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا

ساخت وبلاگ
این چتد روز که ننوشتم مشغول امتحانم بودم. فایل ریپورت تقریبا آماده ست و ماکزیمم صفحات رو نوشتم. بیش از 70 تا رفرنس زدم. باید چند دور دیگه هم البته ادیت کنم. فایل اسلاید هم، بیش از 40 تا اسلاید درست کردم، فقط دونه دونه باید رفرنسا رو بزنم توش. سه شنبه باید سابیمت کنم فایلا رو و پنجشتبه صبح امتحان شفاهی دارم. 3 تا داور دارم و استادم ناظر هست. خوبیش اینه که دوشنبه اینجا تعطبل رسمیه، و استادمم میتینگ ها رو تعطیل کرد. اما راستش دیروز و امروز هم نرفتم لب. فقط اتلاف وقت میشد. حالا با این چند روز رفتن کار تحقیقاتی جلو نمیره.  اصلا به خونه نگفتم امتحان جامع دکترا دارم. فقط پژمان میدونه و اینحا نوشتم. خیلی خسته ام و این نفسای اخرو دیگه کلافه ام.خدا کنه یه انرژی بگیرم، رفرنس های پاورپوینت رو امشب بزنم، که فردا و پس فردا ارائه رو تمرین کنم. خداروشکر اونظوری نشد که دست خالی باشم. خودم حس میکنم کارم با کیفیت شده. ایشالا داورا سوالایی نمیپرسن که منو بسوزونن.  اون استاد المانیه بود که گفتم از مقاله ی اخیرم سوال پرسیده بود؟ دوباره این هفته هی سوال پرسیده. کلافه م کرد. استادم دیروز پیغام گذاشته که وقتای خالیت رو بگو که با اون دانشگاه آلمانی (همون دانشگاهی که اون استاده توشه)؛ میتینگ بذاریم برای collaboration . نمی دونم ایشالا خیره. توضیح بیشتری نداده.  شایدم قضیه اصلا همکاری تحقیقاتی نیست. اما تا جایی که میدونم اون کلمهه همکاری بین دو تا آزمایشگاهه برای کار تحقیقاتی. چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:47

چی بنویسم. صبح حالم خوب نبود. هیچ. مواقعی که حالم خوب نیست بس که نسبت به خودم بی رحمم، به خودم نهیب میزنم پاشو الکی ادا در نیار. امروز صبح ولی نشد. این شد که تا ۱۱ موندم تو جام. چشم درد و سردرد و بدن درد. حالا احتمالا از خستگی و فشار این روزاست. عصر براش قرص خوردم. الان که شبه هنوز چشام سنگینه. دیگه لپ تاپو بستم اومدم تو جام.  فردا هم اینجا تعطیل رسمیه. خیلی دارم تمرین میکنم اگه تو موقعیت سختی هستم که بقیه نیستن، ادمای دیگه رو زیر سوال نبرم. اما باز سخته و هنوز به اون درجه از عرفان نرسیدم. اصلا کاری به شاغل بودن خانم نداریم که میگیم یه انتخاب شخصیه، اما خانمی که هیچ بار مسیولیتی رو دوشش نیست واقعا زندگیش چطور میگذره؟ مسلما بد هم نیست. خانم های زیادی تو فامیل هستن که مرده اینا رو میبره میاره. خرید به عهده ی مرده. هزینه ی ارایشگاه و لباس و همه چیزشو میده. بعید بدونم غصه ی پول اب و برق و گاز رو بخورن. هدیه و مسافرت و گردش هم به جاست. من ماکسیمم ۷۰ سال عمر کنم. اون خانم بهش بیشتر خوش میگذره یا من؟ بعضی اوقات اینقدر که فکرای مختلف بهم هجوم میارن مثل دیوونه ها میشم. هندل کردن زندگی شخصیم، کارم، رسیدگی به وضعیت سلامتیم. تازه بدون هیچ هم صحبتی یا کسی که تو خونه منتظرت باشه. درسته دستم تو جیب خودمه. اما بازم نمیدونم به من نوعی بیشتر خوش میگذره، یا کسی که تو یه خونه ی کوچیک تو یه شهرستان داره زندگی میکنه اما سرخوشه؟ تهش قراره پروفسور بشم؟ نمی دونم پروفسور شدن و تو امریکا زندگی کردن همه ی اون چیزیه که میخوام حتی اگه تا اخر عمرم تنها زندگی کنم؟ اگه بخوام پروفسور بشم، با کله ی خراب و سر لجبازی که من دارم، تا ده سال دیگه شدنیه. اما چقدر خوشحالم؟  شاید همین سبک زن چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا...
ما را در سایت چشامو ببندم و 5 سال دیگه رو تصور کنم مثلا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : inthemoon1 بازدید : 164 تاريخ : سه شنبه 10 خرداد 1401 ساعت: 22:47